حال خوب


برای بار هزارم تو گوشم پلی میشد..از صبح هشت هزار قدم راه رفته بودم..شایدم بیشتر.. فقط میدونم انقدری بود که استخونای پام تیر میکشیدن.. هوا تو ابری ترین حالت ممکنش بود.. کوچه هارو یکی درمیون رد کردم،نزدیک یه خونه،جلوی در،یه بچه وایساده بود که چهار سال رو بزور داشت،با لبخند عمیقش بهم نگاه کرد، یهو خندید گفت:سلام خوبی؟؟؟ وایسادم و بهش سلام کردم...یجوری که انگار سال های ساله هم دیگه رو میشناسیم...چند دقیقه بعد خدافسی کردم و دور شدم... جلوی خونشون یه قوطی روغن بود،توش آتیش روشن کرده بود و با دور شدنم چهره اش محو میشد لابلای اون زردی و سرخی ها.. گذشتم...رد شدم...تا جایی که دیگه مشخص نبود... تا جایی که دیگه گم شده بود میون اونهمه زیبایی... باید مینوشتم... باید مینوشتم که یه وقتایی یه کوچولوی غریبه بهت یاد میده چقدر ساده میشه حال خوب رو به آدما منتقل کرد... #كه_يادم_بمونه.. #caption#instagram#photo#photoshop#edit#aks#picoftheday #pic #today #bestfriends #best #child #children #nofilter